1384/1/30
ايمان کافر
سلام دوستان
...امروز مئ خوام براتون داستان يک انسان کافر رو بگم که شايد هر يک از ما
جائ اون بوديم
داستان از اين قراره که يک انسان کافر به تنهايئ به کوه ميره
در راه برگشت گرفتار طوفان ميشه
اون از بالائ سخره پرت ميشه و در بين زمين و آسمان با تنابش آويزون مئ مونه

هوا مه آلود بود و چشم چشمو نميديد
اون ساعت ها فرياد ميزنه اما کسئ نبود که به دادش برسه
همون لحظه به ياد خدا ميفته و از خدا کمک مئ خواد
ناگهان از طرف خدا بهش وحئ مياد که اگه به من ايمان دارئ و مئ خوائ که زنده
بمونئ طنابت رو پاره کن
مرد کافر به خودش ميگه اگه تو خدائ من بودئ و صلاح من رو مئ خواستئ اين رو
از من نمئ خواستئ
? راستئ دوستان اگه شما جائ اون مرد بوديد و خودتون رو خدا شناس مئ دونيد
چه مئ کرديد
?با پاره کردن طناب خودتون رو مئ کشتيد چون خدا خواسته يا نه به وحئ خدا
توجه نمئ کرديد و منتظر ميمانديد
!اون مرد کافر هم به وحئ خدا توجه نکرد و منتظر ماند ام
صبح يک اکيپ کوه نوردئ وقتئ که داشتن به کوه ميرفتن مردئ يخ زده ديدن که
از طنابش آويزونه و با سطح زمين 1 متر فاصله داره
بله دوستان اگه اون مرد به خدا ايمان داشت و طناب خودشو پاره ميکرد زنده
ميماند
|
|